مطالب خواندنی, مقالات

چند حکایت جالب از گلستان سعدی

  • بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: باید که این سخن با هیچکس در میان ننهی. گفت: ای پدر فرمان تو را راست، نگویم ولی کن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگری شماتت همسایه!

مگوی اندوه خویش با دشمنان          که لا حول گویند شادی کنان

  • درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن! گفت: خدایا جانش بستان. گفت: از بهر خدای این چه دعا بود؟ گفت: این دعای خیر است تو را و جمله مسلمنان را!

ای زبرست زیردست آزار          گرم تا کی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری          مردنت به که مردم آزاری

  • مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارت من همی می آیند و اوقات مرا از تردد ایشان تشویش می باشد؟ گفت: هرچه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردند.

گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود          کافر از بیم توقع برود تا در چین

  • پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی شد. مدت ها در آن رنجور بود و شکر خداوند عزوجل علی الدوام گفتی. پرسیدندش: که شکر چه می گویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی..

برای مشاهده انواع گردنبند اینجا کلیک کنید.

www.instagram.com/goharrafshan

09306226344

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 + = 14